قلعه ي خون آشام
محلي براي خوش گذراني و تفريح خون آشامان دنيا......
به نام خدا آب از موهای سیاهش می چکید.در چشمان قهوه ای اش برق پیروزی دیده می شد.لبخندی حاکی از پیروزی بر لب داشت. ونسس ژرناته ژرمن وحشت زده به او خیره شده بود.می دانست بالاخره این روز فرا خواهد رسید و حالا او با چشمانی وحشت زده و دستانی که خون خالص از آن ها می چکید رو به روی جسد خانواده اش ایستاده بود.می دانست اینجا آخر خط است و عاقبت او هم مانند اعضای خانواده اش خواهد بود.نمی توانست آن صحنه را فراموش کند و حالا نوبت او بود. ژوزفین فالن در حالی که تفنگ نقره ای اش را به سمت ونسس گرفته بود گفت:(( - دیگر به آخر خط رسیدی؛کوچولو.حق انتخاب داری.یا خودت یک آتش روشن می کنی و خودت را می سوزانی یا من با این تفنگ تو را راهی آن دنیا می کنم. ونسس ساعتی را که مادرش به او داده بود در دستش فشرد.می دانست چاره ای ندارد.زمان مرگش فرا رسیده بود.برای آخرین بار به جسد مادرش خیره شد و لحظه ای بعد صدای سه شلیک پی در پی و گوشخراش در محوطه پیچیدو لحظه ای بعد تنها صدایی که شنیده می شد صدای قطرات تگرگ مانند باران بود که به برگ های درختان کاخ اطراف می ریخت. ژوزفین فالن در حالی که لبخندی بر لب داشت گفت:(( تمام شد.آخرین بازمانده نسل خون آشام ها هم نابود شد.)) اما ای کاش می دانست هنوز هیچ چیز تمام نشده است.......
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: دفترچه مرگ ( داستان خودم) ، ،
GOLD VAMPIRE : مرسي
VAMPIRE GIRL: خوشحالم كه خوشت اومده.
VAMPIRE GIRL: چشششممم
دیگه مشکل من نی
پاسخ: نوشتم كوري مگه!
GOLD VAMPIRE : چرت نگو
عالی بود
منتظرم بدونم داستان واقعی چیه؟
VAMPIRE GIRL: اينم جزو داستان واقعي محسوب ميشه،ولي يه مقدمه اي براي شروع داستانه كه بعدا به كار مياد.
ممنون مرسي اگه طرفدار داشته باشه قسمت اولو زود ميزارم:x:x:x:x:x
GOLD VAMPIRE: ممنون:):):):):):)
VAMPIRE GIRL: ممنون :):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):)
برچسبها:
قالب ساز آنلاین |